مردک فکر می کرد آن جفنگیاتی که نوشته برایم مهم است. لمس کاغذ را در آن لحظه دوست داشتم، ارضایم می کرد. چکار بکنم؟ بیشتر بخوانم؟ یا تندتر ورق بزنم که تمام صفحات را لمس کنم؟ خلسه ی زیبایی بود...
باز با آن صدای نکره اش حس عجیبم را مرتعش کرد، گویی این بنی بشر نمی فهمد که من در اوج لذتم و خش صدای او به حضیضم می کشاند. لابد نمی فهمد خب! اگر می فهمید که این خزعبلات را تایپ نمی کرد و به من نمی گفت نظرت را در موردش بگو.
راستی جنس کاغذ چیست؟ نه نه اشتباه نکنید، منظورم کاغذ کاهی یا گلاسه یا هر کوفت و زهرماری اینچنینی نیست، منظورم این است که کاغذ زن است یا مرد؟ باید مرد باشد، چون خیلی از مردهایی را که می شناسم از آن فراری هستند. می دانم دلیل قانع کننده ای نیست ولی من به این استدلال خودم ایمان دارم. مطمئنم زن است، آره حتما زن است چون آخرین باری که راحت خوابیدم کتاب قطوری که از وسط نصف! شده بود درست روی سینه ام بود.
چاره ای ندارم، مثل همیشه لذت بردنم نصفه نیمه تمام می شود. باید در این مسافت کوتاه که با هم همراهیم، نوشته را پس بدم و نظرم را بگویم. می گویم خوب است بسیار خوب، او خوشحال می شود اما منظور من چیز دیگری است.
عطشم به کاغذ، به کتابخانه می بردم... قابل پیش بینی هست، امشب خواب راحتی می کنم.
چقدر بده و سخته که یه نفر نوشتش رو بده بخونی و بخوای حرفی بزنی که تاییدی برنوشتش باشه.درصورتی که اصلا اون نوشته برات معنا و مفهموم نداره یا اینقدر اشکال داره که جایی برای تایید نداره ولی مجبور به تایید میشی...
عشق بازی است دیگر، با خوب و بدش باید ساخت!!!!
من بوی کاغذ رو خیلی دوست دارم. هر کتابی هم ه می گیرم اول بوش می کنم.
دوست داشتن هم سرآغاز عشق بازی است...