شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

چه گویم؟!

بی هیچ انگیزه ای چشم چرانی می کنم و می بینم و می بینم و می بینم...

من شبیه کیَم؟!


رفتم کتابخونه که یه کتابی بگیرم، پشت سیستم داشتم سرچ می کردم که پسره بغل دستیم که اونم داشت پشت یه سیستم دیگه سرچ می کرد و در حالی که به مونیتور روبروی خودش خیره شده بود بهم گفت "شما شبیه دانشجوای خارجی هستین که آدم تو فیلما می بینه" واعجبا!

حالا به نظر ِ شما قیافه ی من که شبیه خارجیاس چطوریه؟! خودم بهتون میگم، یه آدم دیلاق ِ ریشوی ژولیده رو تصور کنید، من همینجوریم.

باور کنید بدون ِ اغراق بود این تعریفایی که از خودم کردم، چون اصولا بدم میاد از خودم تعریف کنم! آخه چه معنی میده تو که شبیه خارجیا باشی و به عالم و آدم فخر بفروشی؟!



پ.ن: استنتاج منطقی که میشه از این خاطره ی سیم ثانیه ای گرفت اینه که دانشجوای خارجیی که ما تو فیلما می بینیم همه ریش و پشم دارند.


یکی دیگه نوشت: شما قیافه ی مجازیه منو بگید. اینکه مثلا شبیه چه جونور ِ خارجی یا حتی داخلی هستم؟!


14 میلیون زن ذلیل!


در این که گروهی از مردان هستند که به طور کامل تحت سلطه ی زنانشان می باشند شکی نیست(نمونه هایی که خودم شاهد بوده ام گویای این نکته می دانم) اما آیا واقعا در شرایط کنونی جامعه این امر غالبیت دارد که از آن نوشت؟ آیا واقعا پرداختن به چنین امری ضربه به جنبش فمنیست ایران است؟ آیا نباید به طرح موضوعی که در جامعه موضوعیت دارد پرداخت؟!


پ.ن: جلسه نقد کتاب «زن ذلیل: زنان سلطه جو، مردان سلطه‌پذیر»  در انجمن جامعه شناسی ایران(بر روی اسم کتاب کلیک کنید!)، جالب است... حوصله داشتید حتما بخونید.



نیچه!


گریه کردنِ نیچه بعد از شلاق زدنِ اسب توسط کالسکه چی رو به یاد دارید... 

آخرش که چی آقای نیچه؟! 



پ.ن: همین نیچه آخر عمری دیونه شد. 



خود استفهامی!


حتما که نباید چیزی گفت یا نوشت، خودتون بفهمید دیگه.



سیزیف ِ درون


چند سالی هست که این حس رو دارم، اما این چند ماه ِ بیشتر شده؛

حس و حال ِ سیزیفُ دارم.



...


انگار، من زنده به آنم که یک لحظه روی آرامش را نبینم.



پ.ن: دلیل ِ خاص ِ آنچنانی نداره، حال ِ عمومیم اینو میگه!


استفتا!


خصوصی ترین و لذت بخش ترین حالتم را بدون ِ بودن ِ تو تجربه می کنم؛

تویی که حتی نمیدانم چه کسی خواهی بود.



مادر


مادرم را دوست دارم، بی آنکه همانند اُدیپ عقده ای باشم.



پ.ن: دوست داشتم از مادر بنویسم. فقط همین.



اِسپَندم، اِسفَندی


اولِ اسفندِ، نه من خونه ام، نه اینجا خونه اس! بَسم نیس؟! دوری گاه و بیگاه تو این 8-7 سال اَمانمو بریده. به طور متوالی نهایت بتونم 4-3 ساعت بخوابم،

که اونم تو 24 ساعت یک بار تکرار میشه.