تازه گیا یکی از آرزوهام اینه که یکی از دوستان وبلاگی بهم کامنت خصوصی بده و بگه فلانی برای کادوی تولدت یه تبلت گرفتم، آدرس بده برات بفرستم!
چیه؟ فکر کردین امکان نداره؟ اما من دلم روشنه، هستن آدمایی که آرزوهای دیگران رو برآورده کنن.
خوش خیالیه؟ باشه. آرزو بر جوانان که عیب نیست.
مهلت ارسال ِ آثار برای امسال تا اول تیر و برای سال های بعد، از اول تیر امسال تا هر موقع که قسمت شد.
+ یک پیشنهاد، می تونید چند نفرتون با هم هماهنگ گنید و کادو رو بگیرید تا توی این اوضاع بد اقتصادی بهتون فشار نـَیاد.
++ این پست تا برآورده شدن آرزو، همین بالا بالا ها می مونه.
کاریش نمیشه کرد، یادداشتم نمیاد، چیزی ندارم بگم ولی عرصه رو خالی نمی کنم تا شما "دلواپس" نشین.
نیم ساعت بعد!
بعد از خواندن این خبر (کلیک کنید) خودم را از منظر داعشیان مستوجب عقوبت دانستم، چون هم زیاد فوتبال نگاه می کنم و هم هر از گاهی ریش پرفسوری می گذارم. اما نکته ی انحرافی این خبر به نظرم این است که ما چقدر از این قوانین من درآوردی داعش تعجب می کنیم و کم مانده است که شاخ در آوریم باید به دیگرانی هم که از ما خبردار می شوند و هر از چندی شاید یک جا بخوانند و ببینند و بشنوند که در ایران "گشت ارشاد" مسئول جمع آوری بدحجابان است و در بعضی از ادارات آقایان حق ندارند با آستین کوتاه وارد شوند و ... ، حق بدهیم که ما را یک " گونه" ی خاص نگاه کنند و شما خود حدیث مفصل خوانید از این مجمل.
حضور داعش( دولت اسلامی شام و عراق)، سوء مدیریت مالکی و ارتش تحت حاکمیتش و فرار ارتش از از چند استان بزرگ عراق، گرفتن موصل و چندین شهر دیگر توسط داعش، امنیت در کردستان عراق( شمال عراق)، یک بار دیگر سرازیر شدن آواره ها به کردستان عراق ( نمونه دیگرش پناه آوردن مردم سوریه به کردستان بود)، حضور پر قدرت نیروهای نظامی کـُرد ( معروف به پیشمرگه) در مناطقی مانند کرکوک که ارتش عراق از آن جا متواری شد، درگیر شدن پیشمرگه ها با داعشیان و شکست دادنشان در چند جبهه، قبل تر هم که دولت اقلیم خودمختار کردستان دست به صادرات مستقل نفت به ترکیه و کشورهای دیگر زده بود...
همه و همه یک بزنگاه تاریخی است برای کردستان عراق، باید منتظر بود تا دید زیر و بم های سپهر سیاست چه سرنوشتی را رقم می زند.
+ این فیلم ( کلیک کنید) هم می تواند سیاست خانه داری دختران را به خوبی نمایش دهد. البته همه ی بانوان گرامی که این جا تشریف میارند از این قاعده مستثنی هستند( انشا الله)
++ این فیلم برای تلطیف فضا گذاشته شده تا کسانی که از سیاست بیزارند هم " خطی خوش برای ما بنگارند" و هیچ کاربرد دیگری ندارد :)
کسروی، شاملو، حافظ. وجه مشترک ِ این 3 نفر، حافظ است!
هم کسروی و هم شاملو ( البته از دو دیدگاه کاملا متفاوت) حافظ را آن گونه که ما می شناسیم و تریبون رسمی سعی می کند به ما بشناساند، معرفی نمی کنند. کسروی حافظ را " ذم" می کند و شاملو " مدح".
خیلی از قالب های فکری ما ساخته و پرداخته ی کسانی است که می خواهند ما آن گونه که آن ها می خواهند فکر کنیم، و جالب این است که ما هم از این کار استقبال می کنیم چرا که از " دگر گونی" هراس داریم، چه دگرگونی های مربوط به اندیشه (که مذهب و دین سرآمد آن است) و چه دگرگونی های احساسی ( چگونگی و دلیل عشق ورزیدن و تنفر داشتن).
+ برای بالا بردن سطح فرهنگی شما، به شما اذن به انجام دادن یک عمل شنیع داده می شود ( که همانا خواندن یک داستان کوتاهِ 3 صفحه ایی است با حجم خیلی کم که دوستی برایم ایمیل کرده).
یک توضیح کوتاه: این داستان مفرح و در عین حال پندآموز است و طعنهای میزند به انسانهای بیهویتی در جامعه، که هر شهرتی و هر نوع مطرحشدنی در جامعه، باعث شادیشان میشود. سؤالی که در پایان مطرح میشود این است که آیا شهرت به این قیمت، ارزش تحمل دردهای جسمی برای قهرمان داستان کوچک ما، یا مسخ هویت و شخصیت برای کسانی که در پیرامون خود میشناسیم را دارد؟
رهبر و دیکتاتور خندان کره ی شمالی
به کاغذ و قلم های دستِ اطرافیان توجه کنید. دارند به ما می گویند که ذات همه ی شان مثل هم است، چه " اون*" چه " این*"!
* کیم جونگ اون.
* این چون اون!
گاهی تهوع
گاهی مسخ
گاهی همچون سیزیف
گاهی از سر ناچاری
گاهی بودنت دل خوشیی است برای دیگران
و پایان این خیمه شب بازی
مرگ است.
چند وقت پیش که خونه ی خواهرم اینا نشسته بودم، کنار زیر تلویزیونیشون یه کتابی دیدم به اسم ادبیات معاصر عرب یا شعرای معاصر عرب( یا چیزی توو این مایه ها). برداشتم ببینم چی به چیه که دیدم حوصله خوندنشو ندارم اما وقتی اسم دکتر شفیعی کدکنی رو به عنوان مولف دیدم به خوندنش ترغیب شدم.
مختصر تورقی نمودیم! و روی اسم هایی که بیشتر برام آشنا بود مکث می کردم و می خوندم.
یکی از اون اسم های آشنا، نزار قبانی بود. در موردش به تفصیل سخن گفته شده بود و در این میان جمله ی یک منتقد توجه م رو جلب کرد. این منتقد گفته بود که نزار، "شاعر پستان ها"ست! این نگاه می تونه مغرضانه باشه از این جهت که شعرهای عاشقانه و گاه ارو*تیک نزار قبانی را به تمسخر گرفته بود.
باری... با خودم می اندیشیدم که شاعر شدن هم عالمی دارد، به نظرم باید شاعر بشم اما مطمئنا موفق نخواهم شد(حداقل به اندازه ی نزار قبانی). شاید بپرسید چرا؟! چون مثل اکثر شعرای معاصر هم وطن، به شدت کمبود پستان احساس می شود!
- سبک شعریتون چیه؟
+ پستانیسم.
- چه جالب!
+ شما اگه شاعر بودین سبک شعریتون چی می شد؟
به هر دلیلی که هست احساس عدم امنیت در خیلی از ماها نهادینه شده و خیلی سخت به همدیگه اعتماد می کنیم. من و شما نمی تونیم به راحتی خود شناسنامه ای و روزمره مونو به همدیگه عرضه کنیم چون از تیر غیب می ترسیم.
این ترس، در این اتمسفر، یک امتیازه و چقده می تونیم از بهره های فراوانی که این ترس بهمون ارزانی داشته تاسف بخوریم.
دوستان سلام. می خواستم یه همچین پستی بذارم:
این پست رو می خوام در یه موردی گفتگو کنیم و ازتون مشاوره بگیرم.
به نظر شما اینکه یک نفر در شرایط ِ حال که به ازدواج فکر نکرده و نمیکنه، با دیدن یکی که به دلش نشسته (قضیه ی عشق در یک نگاه نیستااا) درسته که در تصمیمش بازنگری کنه اونم فقط و فقط به خاطر اون یک نفر؟
+ شرایط ِ حال برابر است با نداشتن ِ شرایط و آمادگی (که بیشتر جنبه ی اقتصادی داره) برای ازدواج از نظر ِ خودِ اون فرد.
++ بازنگری در تصمیم هم مساوی است با اقدام به خواستگاری کردن فقط به خاطر اونی که دیده و نه برای همه ی موارد ِ پیشنهادی بهش.
پ.ن: شما بشنوید که اون یک نفر شوخ ِ شب ِ اما باور نکنید! احساساتی شدن هم موقوف، ز تعارف کم کنید و بر مبلغ بیافزایید :)
اما بعدا پشیمون شدم، و دیگه یه همچین پستی نذاشتم که نذاشتم.
امروز زیر ِ بارون چند دقیقه ای قدم زدم و با خودم "* واران وارانه، واران ته رم کرد، سه وزه ی چاو خومار، عه زیزه که م له دین ده رم کرد" رو خوندم :)
* کنسرت شهرام ناظری با ارکستر ملی به رهبری چکناواران رو که گوش بدین این بیت هم توش پیدا میشه.
+ قطعات ِ بارونی خیلی زیادن و دوست داشتنی. مثلا " ببار ای بارون ببار" شجریان که فوق العاده س.
پ.ن: گاهی باید یه روزمره ی ساده رو پر رنگ نوشت تا بدونیم چیزای ساده ی دوست داشتنی، بهانه های زنده بودن رو زیاد می کنند.
تاثر نوشت: عباس کمندی هم امروز پر کشید... به تفه نگی برنو بانه چول ئه که م ، ئه م شه ره له سه ر نرم و نول ئه که م. مرگ همین بغل نشته است.