گیرم کسی نیاد اینجا و بخونه که من دارم چی بلغور میکنم، یا اگرم میاد اینقد نرم و آهسته میاد که آب از آبم تکون نمی خوره ولی من که می تونم حرف خودمو بزنم.
امروز داغونم، مثه دیروز. دیشب نخوابیدم، عصر یه چند ساعت خوابیدم اما الآن سرم داره میترکه، یه مسکن هم خوردم اما درد من با اینا خوب نمیشه. فک کنم پریود ِ مغزی شدم.
از وقتی که یادم میاد اینجوری بودم، میگین چطوری؟! گشاد، ک*خُل، خودمو به بی خیالی میزنم انگار که قرار نیس فرصت موعود برسه! همه چیو میزارم واسه اون آخرایی که دیگه فشار ِ روم دوبل میشه، مثه همین الآن.
می خوام به زمین و زمان فحش بدم اما کسی مقصر نیس، مشکل از خودمه.
پ.ن: الآن فقط دوس دارم بشینم فیلم ببینم ولی نمی تونم.
حالا کی خواست تحسینتون کنه؟
:))
حُسن رویت...
اما من قراره اینجا رو بخونم!
یه جایی از یه نویسنده(فک کنم جرج اوول بود) خوندم که می نویسم که مردم بخوننم و تحسینم بکنن! من تحسین نمی خوام اما خونده شدنمو دوس دارم!
اره گودر رو بستن.همه اواره شدن
بذا ببندن! باز باشه که چی؟! اصن چه معنی میده که آدما با هم ارتباط داشته باشن؟! همه قفلا بستس، اینم رو اونای دیگه.