آدم بیخودیم! اینو از روی نا امیدی یا کمبودِ عزتِ نفس و ... نگفتم. اینو گفتم که بدونم دارم چیکار می کنم و البته چیکارا کردم. شما به حسابِ طرحِ مشکلی و مسئله ای بدونید که من دارم. ظاهرا طرحِ مشکل و به زبانِ دیگه شناساییه نوع درد و مرض، شروعِ فرآیندِ درمانِ، به همین خاطر گفتمش که بهتر از شما، خودم بدونم که چیم و کیم؟!
این موضوع خیلی از اوقات ذهنمو مشغول می کنه، می شینم و در موردش، هم فکر می کنم، هم تا جایی که بهش مربوط بشه مطالعه می کنم... دیروز یه نیم ساعتی نشستم و مقدمه ی 20 صفحه ای کتابِ " چرا عقب مانده ایم؟!" از آقای محمد علی ایزدی رو خوندم. بعدِ همین اندک ورق زدن، یه چیزایی برام تداعی شد، از بحث ها و تعامل های روزمره که سرِ کلاسا با اساتید و دانشجوها و گاها با افرادی دیگه داشتم. در موردِ بودنِ آدم ها در سیستم و نحوه ی رشد و بالندگی و یا بالعکس، تنزل و عقب افتادگی در جوامع و محیط های مختلف. می خواستم در این مورد قلم فرسایی کنم (واژه ی " قلم فرسایی" خیلی پرطمطراق و روشن فکرانه است، از خدا پنهون نیس، از شما هم بذار پنهون نمونه که به هیچ وجه برای من این واژه صدق نمیکنه و بلکه واژه ی " بلغور" کردن مناسبِ حالِ من و گفته هامه!) ولی وقتی یه خورده خودمو از دور نگاه کردم و دیدم اون دماغِ فیلی که من فکر می کنم ازش افتادم، دماغِ فیل نیست بلکه لولهِ پلیکای منتهی به ... ( برای سرگرمیه هرچه بیشتر، شما حدس بزنید که منتهی به چی؟! از نفراتِ برتر و به قید قرعه جوایزی گرفته می شود) است، به خودم نهیب زدم که بشین سرِ جات که تو هنوز " اندر خمِ یک کوچه ای" و اونوقت " پُزِ عالیت" داره گوشِ فلک رو کر میکنه. به نظرم، " عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی" ... خداوکیلی سخته از اینی که الآن هستم یه آدمِ درست حسابی در آورد ولی سعیمو می کنم، البته باید امید هم داشت چون " آدمی زنده است به امید" .
..........................
در همین کتابی که ذکرش رفت قصیده ای دیدم تحتِ عنوانِ (زهرخند یا اندرز سوختگان) از " فریدون تولّلی" که جسته گریخته چند بیتشو اینجا می نویسم که بدونیم نسبت به چهل و اندی سال قبل، تفاوتی که نکردیم هیچ، بلکه... :
تلقین قول سعدی فرزانه حیلتی است / تا جاودانه بسته آن شش درت کنند
نابرده رنج گنج میسر شود عزیز / رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند
و یا:
رو قهرمانِ وزنه شو ار کامت آرزوست / تا خارِ چشم مردم دانشورت کنند
بیخیال بابا ما هم اول می خواستیم افلاطون بشیم اما نشد. ینی نذاشتن که بشه! من از حق خودم می گذرم اما از حق بشریت که نمی تونم بگذرم می تونم؟
عزیزِ دلم خُب ارسطویی سقراطی چیزی میشدی، واسه اینا که میذاشتن؟!
خوبه داری به خودشناسی می رسی(-;
خوبه بازم حس و حال داری در موضوعات اینچنینی مطالعه می کنی .. ما که...
جدای از شوخی به نظر من که بیخود نیستی...
حرف آخر اینکه به قول حافظ
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
البته این بیخود شناسیه
چی چی، ... میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم. توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون...
نقد تندی بود!
مخالفم آقا
گاهی لازمه رعنا جان ولی انگار " نرود میخِ آهنین در سنگ" ...
اگه شما آدم بیخودی هستی من مصداق بارز حیف نون هستم. والا.
اون لوله پلیکا هم از اونجایی که ما افکارمون مثبته پس به همون جایی منتهی میشه که تو ذهن شما منتهی شده
اون بیت آخر رو هم باید جدی گرفت شبه پهلوان
خودتان گفتید پهلوان نیستید ما هم یک پله عقب نشینی نمودیم
و در آخر اینکه بلغور کنی یا قلم فرسایی برای من فرمایشات گهر بار است. پس این کار را بکن
نگید اینو، شما تاج سرِ دنیای ضدِ امپریالیسم هستید با تقارنِ زیبای مولدتان ;)
می خواید واسه یه حدسِ ساده یه دستی بزنید؟! این انصافه؟!
پهلوانان نمی میرند...
شما لطف دارین.
کاملن موافقم..سخته از اینی که الان هستی یه آدم درست حسابی در آورد(آیکون آدم بی جنبه و فرصت طلب)
خب اینو که خودم گفتم ولی انگار به ایادی استکبار فرصتِ سو استفاده دادم... پشیمانم ;)
]لوله پلیکای منتهی به قلب درست حدس زدم؟
نمره بیست کلاسو نمیخوام... تو که عمرا بیست بشی با این حدسیاتت، پس تو رو می خوام تو رو می خوام اونارو نمیخوام D: