«پیرها مرگ در پیش دارند و جوانان، عشق. مرگ، فقط یک بار پیش می آید ولی عشق، چند مرتبه سر می رسد.»
این جمله را تازه بعد از مرگش خواندنم... باری، گابریل گارسیا مارکز درگذشت. یک خبر که شوکه می کند.
دوران ادامه دار رمان خوانیم را با او و با صدسال تنهاییش آغاز کردم و قلمش می برد مرا تا نا کجا آباد و ...
اما دیگر او نیست. بدرود گابو جان.
من جای حسن خمینی بودم میگفتم :
ما ؟ ما ؟ اصن به ما ایرانی های شریف میاد این صوبتا ؟ نفرمایید گابو جان !!!
والله!
ﻳﻪ ﺁﺳﻲ ﻛﻤﺘﺮ اﻋﺼﺎﺏ ﺷﻤﺎ ﺭاﺣﺖ ﺗﺮ
اﻟﺒﺘﻪ اﺯ اﻳﻦ ﺷﺎﻧﺴﺎ ﻧﺪاﺷﺘﻴﻦ
اینو نفرمایید.
الان خوندم :)
کدوم قسمتش جالب بود برات ؟
خوب کاری کردی :)
همه ش برام جالب بود به خصوص اونجا که به نظر میومد از ترجمه ی بدون اجازه کتاباش خبردار شده بود.
از بهمن فرزانه بعید بود!
نه !
نخوندم شوخی
پاسخ رسید که خوندیش :)
ﺁﺭﻩ...
ﻣﺮﺩاﺩ ﺳﺎﻝ90 ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﻤﻞ ﺟﺮاﺣﻲ ﭘﻴﺶ اﻭﻣﺪ...
ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ و ﺑﻌﺪ ﺑﺮﻡ ﺯﻳﺮ ﺗﻴﻎ ﺟﺮاﺣﻲ...ﻳﻪ ﺷﺐ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ اﻭﺝ ﺭﺳﻴﺪ و ﻫﻴﭻ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﻛﻪ ﺑﺸﻪ و ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺑﻴﺪاﺭ ﺑﺸﻦ...ﻗﺒﻞ اﺯ ﺳﺤﺮ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺷﻮﻙ ﺩﺭﺩ و ﺑﻴﻬﻮﺷﻲ و ﻭﻗﺘﻲ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬﻢ و ﺭﻭاﻧﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺑﻮﺩ...ﻟﺤﻆﻪ اﻱ اﻳﺴﺖ ﻗﻠﺒﻲ ﺩاﺩﻡ و ﻗﻂﻊ ﻧﻔﺲ و ﻳﻪ ﺭﻓﺖ و ﺑﺮﮔﺸﺖ...
ﺩﺭ اﺧﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺳﻼﻡ و ﺻﻠﻮاﺕ ﺭﻓﺘﻦ ﺯﻳﺮ ﺗﻴﻎ ﺟﺮاﺣﻲ و ﺧﺎﺭﺝ ﻛﺮﺩﻥ ﻛﻴﺴﻪ ﺻﻔﺮاﻳﻲ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﭘﻜﻴﺪﻧﺶ ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
پس باید تمام بشریت بشینن و شکر خدا رو به جا بیارن که آسیه را به ما برگرداند...
بعله شوخی ... عاغای صد سال تنهایی م رفت . . .
بله...
راستی خاطره سید حسن خمینی از دیدار با مارکز رو خوندی؟!
جالب بود برام .
اﻳﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ اﺯ ﻛﻴﺶ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ و اﻧﺪﻱ ﭘﻴﺶ 1 ﺩﻗﻴﻘﻪ و 10 ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻳﺎﺭ ﺑﺎﻗﻲ...
اﻭﻧﺠﺎﻡ ﺗﺤﻤﻠﻤﻮﻥ ﻧﻜﺮﺩﻥ و ﭘﺮﺗﻤﻮﻥ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ...
ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﻢ ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻴﭽﻲ
جدی؟!
قضیه چیه آسی؟!
افکارش تا همیشه مهمان ذهن های یابنده است..
تا باد چنین بادا...
مردنش چیزی رو عوض نمی کنه..اون جریان داره تا ابد....
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق...
ﻣﺮﮒ ﻭاﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﻴﺴﺖ ...
ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻩ اﻱ ﻛﻪ اﻻﻥ ﺯﻧﺪﺳﺖ و ﻣﺮﮒ ﺩﻭﺑﺎﺭﺵ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ...
اینجاست که شاعر می فرماید: بیشین بینم باااااااااااااا
از سفر کیش برگشته و برامون از مرگ میگه، مارو سیاه نکن عزیز من!
زورکی هم شده بخند!
اونقدر برام بزرگ بود که حتى اثارش رو با اداب خاصى مى خوندم
حیف شد واقعا
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
آنچنان ماهی نهان شد زیر میغ