عنوانِ یادداشتِ ذکر شده خبر مهمی نیست ولی داره به من می فهمونه که آهای! یک سال گذشت، به همین سادگی و به همین ملسی...
بیایید دور ِ هم شعر "بیا شمعارو فوت کن"رو بخونیم و از بودنِ کنار ِ هم لذت ببریم ( هرکی این پست رو میخونه مدیونه اگه این شعر رو نخونه! )
دوست داشتن ِ دیگران مثِ نفس کشیدن واجبه، همه تونو دوس دارم دوستای خوبم...
سانتیمانتالیسم بیداد میکند
عکس و عکاسی رو دوس دارم چون به این راحتی(کلیک کنید) حس آرامش رو بهم تزریق میکنه.
+زورکی هم شده باید سرحال بود!
++ویژه (از دست ندید!): دانلود فیلم جدید "فصل کرگدن" (کلیک کنید) محصول 2012 . بازیگران : بهروز وثوقی، آرش ، مونیکا بلوچی و با کارگردانی بهمن قبادی. ( با تشکر از وبلاگ http://merkam2.blogsky.com/)
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
+از دوستان معذرت می خوام، چون نه حس کامنت جواب دادن رو دارم نه کامنت گذاشتن ولی همچنان می خوانمتان!
..........................................................................
++از هرچه بگذریم... می توانم به لنین هم عشق بورزم وقتی که اینگونه (کلیک کنید) می بینمش! عکس رو از اینجا (کلیک کنید) کِش رفتم و حیف است که شما هم متن را نخوانید.
دو شبانه روز است که در اندیشه ی دود کردن یک نخ سیگارم !
+هجوم بی خوابی...
++به اندیشیدن خطر مکن...
+++معاشقه امید و نا امیدی...
++++ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام( کلیک کنید و شعر را کامل بخوانید)
+++++حوصله خواندن ندارید! با صدای دکتر سروش گوش بدید(حجم بسیار کم: 300kb)
عکاس: Mark Vincent Muller
.........................................................................................
+دانلود ترانه ای شنیدنی از Yasmin Levy (اسم ترانه: La Algeria)
قسمتی از ترجمه فارسی ترانه:
من برای فراموش کردن تو می نوشم و می نوشم و می نوشم!
من نمی توانم تفکر کنم و می خوابم و می خوابم و می خوابم!
مسافرت با قطار برای من خیلی دلچسبِ؛ قسمت اعظم این دلچسب بودن به خاطرِ وجود مبارک و پر برکتِ توالتِ. هر بار که با قطار مسافرت میکنم، خودم رو ملزم به قدم نهادن در آن وادی می کنم و دو چیز از همه برام جالب تره که یکیش اعتماد به نفسمو تقویت می کنه و دیگری روحیه ی جستجوگرمو قلقلک میده. اولین مورد که بهم اعتماد به نفس میده، حفظِ تعادلْ وقت نشستن روی کاسه توالت است که همیشه سربلند هستم پس از اتمام کار. اون یکی که کنکاشگریمو به رُخ میکشه اینه که افاضات (شما بخوانید اضافات) ما به طرز متهورانه ای به روی ریل می افته و این یعنی سوراخ بودن کاسه توالت، ریل رو دیدن در حال حرکت و رشد بی رویه ی گیاهان (چه بسا دارویی) در مسیری پر پیچ و خم.
یک بار عمدن و بدون احتیاج ِ رفتن ِ به خلا، به توالت هواپیما رفتم (بله ما هم هواپیما سوار شده ایم!) به امید اینکه بتونم شهری رو که از روش رد میشدیم از نمایی متفاوت ببینم اما...
جا داره از نبود توالت در اتوبوس بسیار بسیار گِله بکنم چون بحران های بیشماری رو برام ایجاد کرده.
+ song of life ( به نظرم فوق العاده س و ارزش دانلود کردن و دیدنو داره)
....................................................................
++راضیم به ر ِضایَت وقتی راضی نیستی به ر ِضایَم. بذار به اسم منم تموم بشه هرچند ...
(خودش می دونه با کیَم!)
یادمان باشد اگر خاطرمان بود که... مرغ های همسایه ها واقعن دارن غاز میشن.
یادمان باشد اگر خاطرمان بود که... کی گفته انتخاب "کردنِ " ما آزاد نیست؟!
یادمان باشد اگر خاطرمان بود که... طلبِ عشق، ساعتی چَندِ راستی؟
یادمان باشد اگر خاطرمان بود که... کمتر بخوریم چون " به حالِ کسی می بایست گریست/ که دخلش بوَد هفده و خرجش بوَد بیست* " .
یادمان باشد اگر خاطرمان بود که... زود پا شیم بریم مَوال (این آزر وُردز !: مَبال) که داره خطری میشه...
*از ابیاتی که و ِردِ زبانِ پدر ِ گرامیه :))
به نظرتون مژگان! دقیقن دلش کجای مشهد رو می خواد؟
الف) پدیده شاندیز
ب) طرقبه
ج) کوه سنگی
د) هیچکدام
بدون شک شما هم مثل من گزینه ی "د " که همان هیچکدام است را انتخاب می کنید.
( ادامه ی مطلب را از دست ندهید)
وقتی از بانو سیمین بهبهانی در تلویزیون اسم به میان می آید، منم به خودم جرأت میدم و شاهکاری از اشعار ایشون را اینجا میگذارم!
خان را گرفتند
یکی خان بود از حیث چپاول
دوتا مستخدم خان را گرفتند
فلان م.لا مخالف داشت بسیار
مخالفهای ایشان را گرفتند
بده مژده به دزدان خزانه
که شاکیهای آنان را گرفتند
چو شد درآس.تان قدس دز.دی
گداهای خراسان را گرفتند
به جرم اخ.تلا.س شرکت نفت
برادرهای دربان را گرفتند
نمیخواهند چون خر را بگیرند
محبت کرده پالان را گرفتند
غذا را آشپز چون شور می کرد
سر سفره نمکدان را گرفتند
چو آمد سقف مهمانخانه پائین
به حکم شرع مهمان را گرفتند
به قم از روی توضیح المسائل
همه اغ.لاط قرآن را گرفتند
به جرم ارت.داد از دین اسلام
دوباره شیخ صنعان را گرفتند
به این گله دوتا گرگ خودی زد
خدائی شد که چوپان را گرفتند
به ما درد و مرض دادند بسیار
دلیلش اینکه درمان راگرفتند
همه اینها جهنم؛ این خلایق
ز مردم دین و ایمان را گرفتند
بزرگی یک انسان در اندیشه و آرای او به وضوح دیده می شود. اسم برتراندراسل را شاید همگی ما شنیده باشیم ولی واقعا چقدر با اندیشه ی او آشنا هستیم؟!
من قصد نوشتنِ مطلب جدیدی را نداشتم چون چیزی برای گفتن نداشتم اما ایمیلی که حاوی یک فیلم چند دقیقه ای از این متفکر بزرگ بود و ارادت من را نسبت به خودش چند برابر کرد را یکی از دوستان برایم فرستاده بود و وقتی دیدم بسیار از آن لذت بردم و می خواهم اینجا برای شما هم بگذارم و توصیه ی اکید و دوستانه ام این است که حتما حتما ببینید!
+ لینک دانلود فیلم با حجم کم ( 4 مگابیت)
خلاصه نوشت فیلم: در این فیلم ، از راسل خواسته شده است که ارزشمند ترین پیام خود و آنچه را از زندگی خود آموخته است برای نسلهای بعد بیان کند و او نیز در قالب دو نکته پاسخ میدهد :نکتهی فکری و نکته اخلاقی که بسیار قابل تأمل است و حاکی از عمق نگاه وی به مسائل است. نکته ی فکری که بیان می کند این است که هنگامی با یک اندیشه و فلسفه ی جدید آشنا می شوید بدون پیش داوری به آن نگاه کنید و ببینید حفایق در آن چه هستند؟! و هیچ وقت به خودتان اجازه ندهید که آنچه را که دوست دارید حقیقت داشته باشد ... نباید حقایقی را که شما درست می پندارید و فکر می کنید حقیقت بودنش برای بشر مفید است شما را منحرف کند.
و اما نکته ی اخلاقی، عشق ورزیدن خردمندانه و تنفر ورزیدن ابلهانه است. در این دنیایی که ما هر روز نزدیک و نزدیکتر می شویم، بیایید بیاموزیم که یکدیگر را تحمل کنیم. بیایید بیاموزیم تا با این واقعیت که دیگران ممکن است حرفهایی بزنند که به مزاج ما خوش نیاید، کنار بیاییم.
دیگه تا الان حتما خیلیاتون از آتش سوزی توی دبستانِ دخترانه روستای شین آباد در شهرستان پیرانشهر مطلع شده اید و البته حاشیه های بعد اون که وزیر به مجلس رفت تا گزارشی از حادثه و وضع مصدومان بده و در این میان ادعا کرد که مصدومان حالشون مساعده و حتی به سرود خوندن مشغولند! بعدِ این گزارش پر از دروغ بود که خبر رسید یکی از دخترکان این سرزمین در نهایت درد و پریشانی و در اثر جراحاتِ وارده از آتش سوزی فوت شده است.
در زیر خبر فوت این دانش آموز دبستانی در یکی از سایت های خبری، یک هم وطن ِ شاعر، فی البداهه شعری سروده بود که بسیار بسیار متاثر کننده و البته پر مغز و زیبا بود و حیفم آمد اینجا با شما به اشتراک نگذارم:
سرودی بخواندم که جان در قفاست / / دعا کرده ام و آن چه بی مدعاست / / خدایا تو طاقت بده مادرم / / که گوید هنوزم نگه بر درم / / صدا می زند نازنین دخترم / / چه خاکی شد از رفتنت بر سرم / / بیا دخترم سر به زانو گذار / / نبینم ز آتش شوی بی قرار / / / تو را آتشی جان اگر سوخته / / دل مادرت عمری افروخته / /
یه وقتایی بین دوتا آدم احمق ِ عقده ای گیر میکنی که اونقد بچه گانه ( جالبش اینکه همسن باباتن!) و روانی گونه رفتار میکنن که میخوایی خرخرشونو بجویی و به صنف قاتلان روانی ملحق شی...
تو این گیر و دار دیگه نایی برات نمیمونه و بی خوابیه که سراغت میاد، خسته ای ها، فقط خوابت نمیبره...
بعدش دلت بغل می خواد، نه از این بغل معمولیا، از اونا که کلی غلت خوردن و در هم لولیدن و عرق ریختن داره...
سایت شبکه خبر آلبومی از خدمات الاغ به انسان در گوشه و کنار جهان گذاشته که به احترام من به این موجود قابل ستایش! افزود و باعث شد به همه ی الاغ هایی که در این چند سال در زندگیم دیدم فکر کنم و دیگه ازشون شاکی که نباشم هیچ، بلکه در دلم از خودم گله کنم که به الاغ های زندگیم چرا وَقَعی ننهاده ام...
مَخلَص ِ کلام اینکه الاغ ها خیلی دوستتون دارم.
*******************************************
تکمله: شاهد از غیب رسید... در فراق ِ همچو اویی دو هفته گریست!
کارل پوپر معتقد بود اگر چه دمکراسی غربی بهترین نظام قابل تصور و از نظر منطقی بهترین نظام ممکن نیست و در بسیاری از زمینهها میتوان و باید به آن انتقاد کرد، اما این نظام از نظر تاریخی بهترین نظام سیاسی است که ما سراغ داریم و به این سخن دمکریت فیلسوف یونان کاملا اعتقاد داشت که: « زندگی تنگدستانه در دموکراسی، به زندگی متمولانه در یک حکومت جبار برتری دارد، چرا که آزادی از بندگی برتر است».
این گفته، ناخودآگاه بعد از دیدن این خبر (اینجا) برایم تداعی شد.
******************************************
کتاب جامعه باز و دشمنان آن کتابی است که علیرغم جذابیت به خصوصی (هم نویسنده و هم عنوانش) که برایم دارد هنوز فرصت مطالعه ی آن را نداشته ام. من هیچ موقع برای خودم برنامه ریز خوبی نبوده ام، اما این بار گوشزدگونه! و به صورت جدی می خواهم در اولین فرصت این کتاب را گیر آورده و بخوانم.
خیام برای من نه ریاضی دان است نه منجم و نه حتی حکیم!
من خیام رو دوست دارم چون وقتایی هست که غم دیروز و فردا احاطه ام می کنه و این خیامِ که به زمانِ حال بَرَم می گردونه، از فردایی که هیچ خبری ازش ندارم وا می رهاندم، بالاخص اونجایی که می سراید:
ایدل چو زمانه میکند غمناک
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
*********
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
*********
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
دیروز تولد 90 سالگیش بود و من امروز خبردار شدم. اما 3 سال از 90 سالگیش جوان تر بود که بر اثر سرطان خون درگذشت...
رمان کوری را چند سال قبل خواندم، مجذوبش شدم و با این رمان بود که ژوزه ساراماگو را شناختم.
ژوزه تولدت مبارک.
احساس تعلق خوبه یا بد؟ به نظرم به هیچ وجه نمی تونی قاطعانه جواب بدی.
گاهی وقتا گسستن و بریدن یه آرامش خاطری بهت میده که قابل وصف نیست، این بریدن می تونه توو هر حیطه ای باشه، اما وقتاییم هست باعث میشه پوچ بشی، پوچ ِ پوچ...
کاشف به عمل اومده که بودن توو سیکل خوش شانسی و راه افتادن کارا، افق ِ دیدِ آدمو خیلی روشن می کنه، به حدی که به نظر من، تاثیر میذاره روی افزایش امید به زندگی. این جوری اگه پیش بره عددِ امید به زندگیه من سر به فلک می کشه و مثِ قدِ دیلاقم از متوسط جامعه یه خُرده بیشتر میشه و اونوقتِ که باید گفت:
ای خواجه رسیده است سرت به جایی/ کز اهل سماوات به گوشت
برسد صوت گر عُمرِ تو چون قدِ تو باشد به درازی/ تو زنده بمانی و
بمیرد ملک الموت
در باب ملاعبه از رسول اکرم توصیه ای نقل شده است که قبل از نزدیکی و جماع حتما حتما ملاعبه ای (بازی و شوخی) صورت بگیرد تا آمادگی کامل حاصل شود...
واقعا مسئولان ما این توصیه ی پیامبر را در حق ما به نحو احسن انجام می دهند!
شاید هر کس دیگه به جای من بود بعد این همه مدت طولانی که غیبت داشته در بابِ نبودنش چیزهای زیادی میگفت اما من " حوصله" ندارم که بگم! اما برگردان فارسی یک شعر کردی از دکتر فرهاد پیربال براتون میذارم که آوردنش اینجا و تو این لحظه خیلی بی ربطه به همه چیز:
اَبَر مرد تنها برای آن هدف/ پا به هستی می گذارد/ که بچه هایش را چنان تربیت کند/ که بتوانند علیه پدر خود طغیان کنند/ ابر مرد پا به هستی نمی گذارد/ مگر برای آن که بچه هایش تکه تکه اش کنند.
یک sms که خیلی وقت پیش به دستم رسید و بسی نعره زدم در تاییدش بعد از خواندنش:
در کلاس چهارم ابتدایی دوستی داشتم که مردود شد و ترک تحصیل کرد و من درس خواندم و مهندس شدم. حالا او یک دستگاه پورشه دارد و من یک دستگاه تناسلی!
و اما خبری که همین الان ( باور بفرمایید همین الان خبرش رو برام فرستادن) به دستم رسید:
جایزه نوبل شیمی در سال 2012 به دکتر احمد محمودی نژاد ( یه کم قریحه و البته یک اپسیلیون هوش داشته باشین لطفن!) رسید. این نخبه ی ایرانی توانست در مدت زمان کوتاهی ریال را به پشگل تبدیل کند.
یه چند روزی احتمالا نباشم، زیاد مطمئن نیستم که چند روز طول می کشه این غیبتِ موجه ام ولی به هرحال نیستم. هرچند بودن یا نبودنِ یکی مثِ من می تونه وبلاگستان رو از این منجلابی که الآن درش گیر کرده نجات بده، اما قول نمیدم که تا ابد این اصلاحات ادامه داشته باشه.
پ.ن: امروز تا آخرِ وقت هستم، شایدم فردا هم باشم، اما حتما حتما پس فردایی در کار نیست .