شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

پوچ انگاری ها و فلسفه ی زندگی من!


1- وقتی صحبت از سربازی می شه و اینکه باید 2 سال تمام بیگاری کنم  گُر می گیرم از این همه ظلم و به خاطر ِ بعضی محذورات اخلاقی نمیرم که عضو بس*یج بشم تا بلکم چند ماهی از خدمتم کم بشه، اما گاهی این فکر با اطمینان از غلط بودنش مثل خوره به جونم میوفته که کدوم محذورات؟! که چی بشود مثلا؟! گور ِ بابای همه ی محذورات، بچسب به همین جماعت مردمی! و چند ماهی که از عمرت تلف میشه رو نذار بشه.

2- هر وقت که میرم سرویس بهداشتی خوابگاه و میبینم که داره از شیری آب چکه میکنه شیرو محکم می کنم و از هدر رفتن آب جلوگیری می کنم، اما امشب این کارو نکردم، عمدا نکردم. این فکر به ذهنم  اومد که چی مثلا، شیرو ببندم که مملکتم از این خرابتر نشه؟! به من چه آخه؟! گور ِ بابای... .

3- خیلی سعی می کنم که از دروغ دوری کنم، معمولا هم می کنم، اما چند وقت پیش دروغی گفتم که بزرگتر از اون چیزیه که فکرشو بکنید، دروغی که از یک جریان که داره ذره ذره آبم می کنه شاید خلاصم کنه. هیچ توجیهی براش ندارم اما با این حال زیاد از این کارم ناراضی نیستم هرچند هر از گاهی به خودم نهیب می زنم که دیگه هیچی نگو مرتیکه، دستت رو شده برام، فقط شعار میدی و بس!


پ.ن: پر میشم از این تضادها، تضادهایی که به مرحله ای می رساندم که دیگر هدف وسیله رو برام توجیه میکنه، می ترسم از ادامه پیدا کردن ِ این روند چون تبدیل به موجودی خطرناکم می کند.



نظرات 5 + ارسال نظر
آسیه شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 02:50 http://neveshtehayea30.blogfa.com

الان دارم دورانی رو میگذرونم که پر از تضاد هستم...
تکه کلامم شده گور باباش ولی بعد از مدتی عذاب وجدان از اون گور باباش گفتن و بعضا ترک فعلی که کردم...

دورانهای من اما همیشه پر از تضاد بوده و هستند و محدود به یک دوره ی خاص نبوده...

فاطیما جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 22:06 http://dokhis.blogfa.com


من هم گاهی وقتا حالم از این منه پر از قانونی که واسه خودم ساختم بهم میخوره اما این قانونا جز وجود من شده بی اعتنایی نسبت بهشون همونقدر آزار دهنده اس که گاهی وقتا بودنشون.......
اما خوب بودنشون خوبه آدمو پر میکنه از الکی بودن خارج میکنه....

+بازم شیر آب رو ببند به خاطر هیچکسی!
+سربازی هم وظیفه ی شماست و باید بری(آیکون آدمی که هیچی از زاویه ی دید نمیفهمه!)

درود......

...
همچنان شیر آب رو می بندم، اون لحظه حسم اون بود!
سربازی هم میریم، چشم!!!

شهرآشوب دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 13:44

جــدا!؟
حیف شد که...
فکر کردم بی نشونیم باعث شده!


اوهوم سطحی نوشته بودین،حالا گرفتم

من واسه خودم که موندم این ساختارا دست و پا گیرمن یا با نبودشون دست و پام گیر میکنه!

راس میگین هر چند منو خودم خیلی از هم دور میشیم،بد جور وامیستیم تو رو هم

این دم امتحانی من چقد پر حرف شدم!

نشان از تو جویم...

اگر به همان یک جمله ی خاص بسنده کنیم، می تونیم بگیم سطحی نوشتم ولی خیلی حیف است که ما کلیت ِ بحث رو فدای یک جمله کنیم و قس علیهذا....!

به آشتی دعوتتون می کنم البته این به این معنی نیست که نقدی به هم نداشته باشین.

این دمِ امتحانی براتون آرزوی موفقیت می کنم.

چیستا دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 13:19 http://myworld71.blogfa.com

شماره ی 1و2 منُ یاد یه حرفی انداخت که داداشم همیشه بهم میگه: وقتی دیدی مردم همه به یه سمتی میرن تو عکس اون مسیر ُ برو. گاهی وختا همین یه جمله ی نسبی و عمل کردن بهش می تونه تضمین کننده ی آرمش یا موفقیت باشه.

به نظر ِ من چیزی به اسم تضمین نمیتونه وجود داشته باشه، حداقل تو این مورد خاص که شما گفتین.

شهرآشوب یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 22:18

هه!
می بینم که نظر تایید نشد!
خیالی نی
ما واس دل خودمون اینجا حرف می زنیم،به تایید نیازی نیس

خب..می بینم سربازیم نرفتی
پـَ هنو سنی نداری!

می دونی همه چی به شعاع دید برمیگرده
وقتی چیکه آبرو محدود به نظامی ببینی که دوسش نداری ازین کوچیکترم میشه و اینجاس که دیگه ارزش خودتم رفته رفته یادت میره
در حالی که موضوع عمیق تر ازین حرفاس داداش

آخ آخ درک میکنم!
تو به خودت نهیب نمی زنی،خودت بهت نهیب میزنه
مطمئن باش

جوون پرِ از تضاد...البته این ظاهر قضیس،دُرُس که علامت گذاری کنی جواب آخر می تونه خعلی خوشگل باشه...
غول این مرحلرو رد کنی مرحله بعد شاهزاده آزاد میشه!

پست خوبی بود!

اینو مطمئن باش که دست کم تو محیط وبلاگم به آزادی بیان حق میدم و به هیچ وجه کامنتی از شما نداشته ام که تاییدش نکرده باشم، اینو بهتون با اطمینان کامل عرض می کنم
.
اگه 8-27 سال سنی نیست پس من هنوز سنی ندارم!

پس من عمیقتر از اینی که شما گفتین فک کردم ولی ظاهرا خیلی سطحی نوشتمش... همه ی بحث من وقتی در مورد چکه شیر آّ داشتم حرف میزدم نه نظامی که شما گفتین مدنظرم بوده نه مملکتی که خودم به زبونش آوردم! در عدم بستن اون شیر آب تمام تلاشم شورش علیه خودم و ساختارهای گاه دست و پا گیرم بود... ولی اینجاشو باهاتون هم عقیدم که "موضوع عمیق تر ازین حرفاس"

خودم جزء لاینفک اون "تو" یی هستم که گفتین و لازم و ملزوم همیم

جواب این حرفتونو " ... دُرُس که علامت گذاری کنی جواب آخر می تونه خعلی خوشگل باشه..." خودتون تو پاراگراف بالاییش دادین "می دونی همه چی به شعاع دید برمیگرده..."

مشکل اینه که شاهزاده ای در کار نیست یا حداقل من نمیخوام در کار باشه... نسبی گراییم گُل کرده!

ممنون از حضور همیشگیتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد