شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

متحجر


متحجر تر از آنیم که بپذیرم تحجر چیز ِ بدی است... تحجر را دوس دارم چون

 آغوش ِ بازت برای دیگری را سنگ سار می کند.


پ.ن: جمله ای برای آینده ام.



جمعه نگاشت بی هویت


من بیمارم. شک ندارم مرضی که گرفتم لاعلاج است. لابد می پرسید چرا؟ دلیلش را نمی توانم توضیح بدهم. اما اعتمادی که به خودم دارم این حس را در من تقویت کرده. اولین بار که در تختم می لولیدم و از درد به خودم می پیچدم را خوب یادم است. سه ماه بیشتر نداشتم. تولد من دقیقا بیست و سه سال بعد از زاییده شدن فرزند چهارم پدر و مادرم که اتفاقا خودم بودم، هست. وقتی این قضیه برایم پر رنگ می شود که حس خلا متراکمی را تجربه می کنم. بودن یا نبودن، مساله فرقی نمی کند، مهم این است که احساس یک عنصر اضافی بودن را داری، حال چه باشی چه نباشی. اما باید اعتراف کنم که در نبودن لذتی هست که در بودن نیست. برای من نبودن است که به بودن جلوه می دهد. جلوه ای ابدی و پایدار. هنوز اولین باری که دیدمش برایم اتفاق نیفتاده اما فهمیدنش برایم عادی شده. عادتی فرساینده... فروکاهنده...


پ.ن: داستانکی بی هویت بود که نگاشته شد.



خاطره (بدون ِ ! یا ؟ و یا حتی ؟!)


برگی از خاطراتم در سال 1414 هجری شمسی.


یادم میاید اولین باری که از یک دختر درخواست ازدواج کردم بیست و ششم مهر ماه سال 1399 بود و اولین ازدواجمم اول تیر 1403 (دقیقا زاد روز ِ 38 سالگیم) بود.




لذت های حال بهتر کن!


یه سری کارای کوچک هست که مهم نیستن ولی وقتی آدم انجامش میده حالش بهتر میشه (البته چون من حالم بده از این جمله استفاده کردم!). می خوام چندتا از این کارا رو که امروز انجام دادم بگم:

امروز یه سر رفتم دانشگاه، باغبون ِ دانشگاه داشت آبیاری می کرد، شلنگش خیلی دراز بود این طرف گیر کرده بود خودش اونطرف، هر کاری می کرد نمی تونست خلاصش کنه، منم با اشاره بهش گفتم من درستش می کنم و کردم.

یه پیرمردِ اومده بود دانشگاه دنبال ِ ساختمون اساتیدِ یه گروهی می گشت، از یه پسر ِ پرسید اون زیاد دقیق آدرس نداد، من کاملا خودجوش راهنمایی دقیقش کردم.

چند روز پیش به یکی از کارگرای سلف سَر ِ یه موضوعی تذکر دادم و یه کم بهش توپیدم، امروز دیدمش و گفتم من چیزی تو دلم نیست، از من ناراحت نباش!


پ.ن: دنبال ِ بهانه می گردم برای شاد بودن.



شرعیات!


اگر شنیدید که نرخ تورم بنابر آمار رسمی 22 درصد است و شما نعره ها از پس و پیش زدید نگران نباشید، وضویتان باطل نمی شود چون اگر با این شرایط، وضع ِ مردم خوب است پس با آن شرایط هم دیگر وضو باطل نمی شود.



بازْ تولید ِ ملی!


سالِ بازْ  تولید ِ ملی؛ سالی که حماقت، بازْ  تولید شد؛ سالی که فلاکت، بازْ  تولید شد؛

 سالی که فضاحت، بازْ  تولید شد و بالاخره سالی که ایرانی، بازْ  تولید شد.



طبق ِ آمار!


طبق ِ آماری که من شنیدم و دیدم، درصد بزرگی از فضای نت و وب سایت های جهانی، سایت های پور*نو و صکص هستند... آماری که خودم بهش دست پیدا کردم و درصدد افشاش هستم اینه که اگر توجه کرده باشین چیزی در حدود شونصد درصد وبلاگ های ما ایرانیا صحبت، گله و ...  از عشق و عُشاقمون ِ!


درصدد ِ هیچ نتیجه گیری بر نیاید لطفا.

با تشکر، اداره ی طبق ِ آمار.




سکوت برای چه؟


در آموزه های ما آمده که وقتی عصبانیت بر ما غلبه می کند، سکوت اختیار کنیم!

به نظرم خدا همیشه عصبانی است.



ایدئولوژی توالت!


از قدیم الایام، حالا یا به شوخی یا به راست در میان ما ایرانیان توالت جایی برای فکر کردن هم به شمار می اومده ولی اینکه بشه از خود ِ توالت و سیفون یک فکر یا ایدئولوژی بیرون کشید امر ِ غریبیه برای ما. اینایو که نوشتم قابل فهم نیست مگر آنکه نظریه "رابطه ی ایدئولوژی با توالت"  که به تحلیل و واکاوی در مورد ِ نوع ِ فرهنگ ِ تفکر، و بازخورد ِ آن در توالت های سه کشور آلمان، فرانسه و آمریکا را مورد ِ مطالعه قرار داده باشیم. اسلاوی ژیژک این نظریه را ارایه کرده است.


بعد از خواندن این نظریه و آشنایی مختصر با آن، شما فکر می کنید چگونه می توانیم این نظریه را به توالت های سنتی موجود در ایران تعمیم داد؟!



پاهاتو بیار ببینم!


قبل از هر کاری لطفا اینجا را حتما بخوانید!


مکالمه ی بین دختر پولدار و نامزدش:

دختر: عزیزم دوسم داری؟

پسر: این چه حرفیه؟ بله که دوست دارم!

دختر: عزیزم جوراباتو درآر و پاچه هاتم بده بالا... حالا بگو دوسم داری؟

پسر: آخه جورابام بو میده!

دختر: اشکال نداره.

پسر: باشه قبول ولی یه خورده برو عقب چون من این جور وقتا ناخودآگاه پاهام بد جور تیک دراه...


پ.ن: من یک خواهش از این آقایان کارشناس دارم که تورو جون هرکی دوس دارین دیگه از پاچه بالاتر(یه کم بالاتر از بالاتر!) نیاین که دیگه سایتای خبرگزاری ما از گفتنش معذور می مانند و ما در جهل مرکب خواهیم ماند... با تشکر!



پوچ انگاری ها و فلسفه ی زندگی من!


1- وقتی صحبت از سربازی می شه و اینکه باید 2 سال تمام بیگاری کنم  گُر می گیرم از این همه ظلم و به خاطر ِ بعضی محذورات اخلاقی نمیرم که عضو بس*یج بشم تا بلکم چند ماهی از خدمتم کم بشه، اما گاهی این فکر با اطمینان از غلط بودنش مثل خوره به جونم میوفته که کدوم محذورات؟! که چی بشود مثلا؟! گور ِ بابای همه ی محذورات، بچسب به همین جماعت مردمی! و چند ماهی که از عمرت تلف میشه رو نذار بشه.

2- هر وقت که میرم سرویس بهداشتی خوابگاه و میبینم که داره از شیری آب چکه میکنه شیرو محکم می کنم و از هدر رفتن آب جلوگیری می کنم، اما امشب این کارو نکردم، عمدا نکردم. این فکر به ذهنم  اومد که چی مثلا، شیرو ببندم که مملکتم از این خرابتر نشه؟! به من چه آخه؟! گور ِ بابای... .

3- خیلی سعی می کنم که از دروغ دوری کنم، معمولا هم می کنم، اما چند وقت پیش دروغی گفتم که بزرگتر از اون چیزیه که فکرشو بکنید، دروغی که از یک جریان که داره ذره ذره آبم می کنه شاید خلاصم کنه. هیچ توجیهی براش ندارم اما با این حال زیاد از این کارم ناراضی نیستم هرچند هر از گاهی به خودم نهیب می زنم که دیگه هیچی نگو مرتیکه، دستت رو شده برام، فقط شعار میدی و بس!


پ.ن: پر میشم از این تضادها، تضادهایی که به مرحله ای می رساندم که دیگر هدف وسیله رو برام توجیه میکنه، می ترسم از ادامه پیدا کردن ِ این روند چون تبدیل به موجودی خطرناکم می کند.



!?It is dangerous here


پست قبلی تابو شکنی نبود، یه درد دل بود، درد دلی که خیلیارو شاید از وبلاگ بپرونه و یا اینکه خیلیا که میان اصلن کامنت نذارن! به هرحال، گفتم انسان به خاطر ذات ِ اجتماعی بودنش دوست داره دور و برش شلوغ باشه و من هم قاعدتن از این قاعده مستثنی نیستم و خواستم یه پست جدید بذارم که از اون بحث دور شده باشیم، که نشدیم ظاهرن.



صکص ِ شبانه


بدون واهمه و به دور از لفافه از حس ِ الآنم میگم، " دلم صکص* می خواد"


* واژه ی تبدیل شده ی همان که می خوایم و اون وقتی که باید باشه نیست!