شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

جمعه نگاشت بی هویت


من بیمارم. شک ندارم مرضی که گرفتم لاعلاج است. لابد می پرسید چرا؟ دلیلش را نمی توانم توضیح بدهم. اما اعتمادی که به خودم دارم این حس را در من تقویت کرده. اولین بار که در تختم می لولیدم و از درد به خودم می پیچدم را خوب یادم است. سه ماه بیشتر نداشتم. تولد من دقیقا بیست و سه سال بعد از زاییده شدن فرزند چهارم پدر و مادرم که اتفاقا خودم بودم، هست. وقتی این قضیه برایم پر رنگ می شود که حس خلا متراکمی را تجربه می کنم. بودن یا نبودن، مساله فرقی نمی کند، مهم این است که احساس یک عنصر اضافی بودن را داری، حال چه باشی چه نباشی. اما باید اعتراف کنم که در نبودن لذتی هست که در بودن نیست. برای من نبودن است که به بودن جلوه می دهد. جلوه ای ابدی و پایدار. هنوز اولین باری که دیدمش برایم اتفاق نیفتاده اما فهمیدنش برایم عادی شده. عادتی فرساینده... فروکاهنده...


پ.ن: داستانکی بی هویت بود که نگاشته شد.



نظرات 6 + ارسال نظر
اخگر دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 13:10 http://www.akhgar7.blogsky.com

چقدر زنده نبودن خوب است
خوب.
زنده باد شریعتی

"زنده" برایم نامفهوم است انگار... با "نبودن" راحت ترم!

نفس دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 03:30

در نبودن لذتی هست که در بودن نیست..
برای من نبودن است که به بودن جلوه می دهد.
برای ماهم!
تعرف الاشیاء باضدادها.
تا نبودن نباشد لذت بودن را چگونه توان چشید
همین نبودن هاست که اراده هارا اهنین میکند و راههارا هموار.وقتی هست خیالت تخت است که هست
وقتی نیست دنبالش میگردی چه بیابی چه نیابی.
راستی اینجارا هرچه خواندیم سواتمان نم کشیده بود و دوزای مان نیفتاد .
ببخشید این کج و کولگی هارا
"هنوز اولین باری که دیدمش برایم اتفاق نیفتاده اما فهمیدنش برایم عادی شده...."
که را؟

اما اگر نبودن باشد انگار دنبالِ بودن نیست دیگر.
شخصیت ِ داستانک می گوید زیاد دنبال ِ "که"ها و "چه"ها نباشید.

سوگند شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 15:41 http://www.sogandneveshte.blogsky.com

سلام
خوشحال میشم بهم سر بزنی با پست تولدم آپم

سلام.
ممنون از نقد زیباتون، اینی که شما فرمودین نشان از این دارد که به کُنه نوشته و داستانک پی بردین و همین بر زیبایی امر می افزاید!!!

پرستو شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 15:19 http://closedbook.blogfa.com/

چند خط اول رو اصی نفهمیدم!
اما این تیکه مشکل داره:
مهم این است که احساس یک عنصر اضافی بودن را داری، حال چه باشی چه نباشی
بودن و حس اضافی بودن خیلی فرق داره با نبودن و به طبع اضافی نبودن!!

بی هویت بودن هم نفهمیده شدن در پی داره هم نقص و ناکامل بودن (البته به زعم شما) اما... گفته شده که نبودن به بودن جلوه می دهد اما به واقع این بودن است که به نبودن معنا می دهد، پس وقتی از نبودن ِ عنصر اضافه صحبت می شود یعنی همین عنصر، بوده و اضافه هم بوده است بنابراین نبودن ِ یک عنصر ِ اضافه فقط انکار ِ "بودن"ِ نه "عنصر ِ اضافه"!
خود حدیث مفصل خوان از این مجمل...

utopia شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 14:02 http://utopia90.blogsky.com

ما را نیز خوش آمد
افکار و قلمی گیرا و زیبا دارید

ما را نیز از خوش آمدن ِ شما خوش آمد.
ممنون.

فاطیما جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 13:59 http://dokhis.blogfa.com

خوشمان آمد که!

همین ما را بس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد