شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

شوخی های شبانه

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم

سیاستِ شبانه


تنگه رو چرا می بندی؟! سر ِ شب تو جمع ِ لیبرالیتون باهام بد حرف زدی به همین خاطر،

منم شریکم تو این تنگه، نیستم؟! اگه احترام ِ متقابل باشه، چرا که نه.



کردن ِ شبانه


گیرم نشه کَرد، فکرشو که میشه کَرد.



امر ِ قُدسی


به نیروانا رسیدم، با خَرَم اومدم، اصَن حال نمی ده، بدون شهوت زندگی کردن چی چیه دیگه؟!

 سر خَرَمو بر می گردونم و به مرحله قبل تر عزیمت می کنم.



پارس ِ شبانه


میگه عصبانیم نکن. اگه عصبانی بشم، سگ میشم و پاچه می گیرم،

مجبورم کادوی تولد براش یه قلاده بگیرم!



گاز گرفتگی شبانه


در راستای اظهار همدردی با هم وطنانی که دچار گاز گرفتگی شده اند،

من داوطلبانه اعلام می دارم که می خوام لُپاتو گاز بگیرم.



رفاقت یا مفارقت


ای تو  تُرش کرده رو تا که بترسانیم، بس کن این لوس بازیارو، بیا یه حالی بده به ما.

بسته شکر خنده را تا که بگریانیم، نه عزیزم از این خبرا نیس، گذشت اون روزا.

آخه ناز کردنم حدی داره... والللللللاااا!



ریدمان ِ خودم

گیرم کسی نیاد اینجا و بخونه که من دارم چی بلغور میکنم، یا اگرم میاد اینقد نرم و آهسته میاد که آب از آبم تکون نمی خوره ولی من که می تونم حرف خودمو بزنم.

امروز داغونم، مثه دیروز. دیشب نخوابیدم، عصر یه چند ساعت خوابیدم اما الآن سرم داره میترکه، یه مسکن هم خوردم اما درد من با اینا خوب نمیشه. فک کنم پریود ِ مغزی شدم.

از وقتی که یادم میاد اینجوری بودم، میگین چطوری؟! گشاد، ک*خُل، خودمو به بی خیالی میزنم انگار که قرار نیس فرصت موعود برسه! همه چیو میزارم واسه اون آخرایی که دیگه فشار ِ روم دوبل میشه، مثه همین الآن.

می خوام به زمین و زمان فحش بدم اما کسی مقصر نیس، مشکل از خودمه.


پ.ن: الآن فقط دوس دارم بشینم فیلم  ببینم ولی نمی تونم.

عشق بازی شبانه با کاغذ

مردک فکر می کرد آن جفنگیاتی که نوشته برایم مهم است. لمس کاغذ را در آن لحظه دوست داشتم، ارضایم می کرد. چکار بکنم؟ بیشتر بخوانم؟ یا تندتر ورق بزنم که تمام صفحات را لمس کنم؟ خلسه ی زیبایی بود...


باز با آن صدای نکره اش حس عجیبم را مرتعش کرد، گویی این بنی بشر نمی فهمد که من در اوج لذتم و خش صدای او به حضیضم می کشاند. لابد نمی فهمد خب! اگر می فهمید که این خزعبلات را تایپ نمی کرد و به من نمی گفت نظرت را در موردش بگو.


راستی جنس کاغذ چیست؟ نه نه اشتباه نکنید، منظورم کاغذ کاهی یا گلاسه یا هر کوفت و زهرماری اینچنینی نیست، منظورم این است که کاغذ زن است یا مرد؟ باید مرد باشد، چون خیلی از مردهایی را که می شناسم از آن فراری هستند. می دانم دلیل قانع کننده ای نیست ولی من به این استدلال خودم ایمان دارم. مطمئنم زن است، آره حتما زن است چون آخرین باری که راحت خوابیدم کتاب قطوری که از وسط نصف! شده بود درست روی سینه ام بود.


چاره ای ندارم، مثل همیشه لذت بردنم نصفه نیمه تمام می شود. باید در این مسافت کوتاه که با هم همراهیم، نوشته را پس بدم و نظرم را بگویم. می گویم خوب است بسیار خوب، او خوشحال می شود اما منظور من چیز دیگری است.


عطشم به کاغذ، به کتابخانه می بردم... قابل پیش بینی هست، امشب خواب راحتی می کنم.

شوخی های اولی

به ساعت که نگاه می کنم چشمک دزدانه ثانیه شمار را می بینم که طعنه وار، ساعت شمار را مورد خطاب قرار می دهد و طنازانه حول محور می لغزد و گویی تانگویی راه انداخته با عشق چندین ساله اش. اما من از آن چشمک تعجب می کنم! چون اگر قرار بر طعنه زدن باشد که دقیقه شمار حق به جانب تر است.

***

به ساعت که نگاه می کنم دقیقه برایم مهم است نه ثانیه و حتی ساعت. شاید به این خاطر که دلمرده شده ام از دیدن یک ساعته ی ساعت و سرعت سرسام آور ثانیه.

***

او نیز از دقیقه با من می گوید، "چند دقیقه بیشتر نمی تونم باهات حرف بزنم، آخه..." پس باید قبول کنم که دقیقه مهمتر از آن دوتای دیگر است.

***

نمی توانم حتی یک دقیقه او را تحمل کنم، حتی تحمل خودم را هم ندارم، همین است که دیگر نه من با اویم نه او با من.

***

باید به جایی پناه ببرم... زیر پتو چطور است؟! رفتن به حمام بهتر نیست؟! شوخیه شبانه دیگر چه کوفتی هست؟! این آوار غم است و حیرانی که بر سر من خراب شده، پس دیگر چه جای شوخی می ماند؟!

***

پ.ن بی ربط اولی:

اولین رمان کوندرا شوخی بود...

اولین رمانی که من از کوندرا خوندم، شوخی بود...

اولین پست من در شوخی های شبانه با شوخی کوندرا عجین شد...